بی بهانه سلام

بی بهانه سلام

تازه از دیدنت می آیم.این وقتها حال عجیبی دارم. باور نمی کنی ولی از شدت مستی خمارم.از یک طرف به جشمانم که تو را دیده اند و احساسم که بودنت را لمس کرده است می بالم و از یک طرف از این همه تیک تیک ساعت که تا دوباره دیدنت باید ضربان قلب بی توام را تداعی کنند خجالت می کشم.آخر میدانی که این لحظات دورترین ثانیه هایند از دوباره دیدن تو.

هرجند من تو را زیاد می بینم.من تو را در جشمان مضطرب یک عاشق، در اشکهای شبانه ی گلهایی می بینم که می دانند تا زیبایی و عطر تو هست طراوت برگهاشان و تنگی غنجه هاشان تنها نشانه ای از توست و عرق شرم شبنمشان برای اینست که بحقیقت خود را لایق اینهم نمی دانند.

ولی نه آخر این انتظار بهانه ی جدیدی است برای شبهایی که می خواهم بخوابم به امید اینکه خوابت را ببینم و به این امید که بیدار شدنم مصادف باشد با طلوع زیبای خورشید چشمانت و آن اینست که فردا که بیدار می شوم یک قدم به رسیدن کبوتران صحن خیس چشمانم به آرزویشان که رساندن دوستت دارم های من به تو به امید نوازش توست نزدیک شده ام.اما خوب می دانم ....

تقدیم به همسر عزیزم سعید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد